جرقه در تابستان

با سعید و دوستانش همراه شوید

هادی نفس‌نفس میزد و بریده‌بریده میگفت: پ.پ.پیدا کردم! گرمای ظهر تابستان، با آتش شور و شوق درونی او همراه شده بود؛ اما بالاخره لیوان آبی که پوریا برایش آورد، کمی آرامش کرد!
سعید گفت: حالا درست‌وحسابی حرف بزن تا بفهمم چی میگی!

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها